ترمینولوژی
حرف ع
عزیز
(فقه)درعلم درایه نوعی از خبر واحد است که نه مستفیض است( که راویان او در هرمرتبه زائد برسه یا بردو باشند ) و نه غریب( که راوی آن لااقل دریک طبقه یکنفراست )مثلا راوی آن دو نفرند که ازدونفرروایت می کنند( درایه شهید- ص17 )
عزیمت
( فقه )آنچه که شرعا افراد ملزم به انجام دادن آن هستند. (رک. رخصت )
عسرت
( فقه) حالت شخص معسر را گویند- ماده 31 قانون اعسار. ( رک. معسر)
عشار
(بفتح اول و تشدید ثانی ) رک. عشر
عشر
در لغت بمعنی یک دهم است: ( فقه) مالیاتی بوده که از محصول زمین های (غیر ازاراضی خراج که در دست اهل ذمه بود )معینی( بنام اراضی عشرکه در دست مسلمین بود) یک دهم عوائد آنان گرفته می شد. درداخله کشور اسلامی گرفتن عوارض راهداری( که مقدارآن غالبآ عشر بود و گیرنده عوارض راعشار وعاشرمی گفتند ) ممنوع بود (آئین دادرسی) درمقابل خدمت دستگاه دولت برای اجراء رای محاکم عشر محکوم به ازمحکوم علیه گرفته میشود که آنرا دراصطلاح ((عشریه اجراء)) ویا باختصار ((عشریه )) می گویند( ماده 60 قانون تسریع و ماده 793 اصول محاکمات قدیم ) برای اجراء اسناد رسمی نیم عشرگرفته میشود (ماده 131 قانون ثبت)
(اراضی )عشر
رک. اراضی عشر
(نیم )عشر
بابت اجراء اسناد رسمی نیم عشر مبلغ اجرائیه گرفته میشود نیم عشر مزبور را حق الاجراء مینامند (ماده 131 قانون ثبت) و حقوق دیوانی نیزگویند.
عشریه
رک. عشر
عشریه اجراء
رک. عشر
عصبه
( فقه )بروزن رقبه اقرباء ذکور از طرف پدرمتوفی را گویند در اصطلاحات فقهی زنان (از خویشاوندان پدر متوفی) نیز حکما ملحق به عصبه شده اند. پدر قاتل و اولاد او جزء عصبه نیستند. ( رک. تعصیب ) عصبه یکی از چهارطبقه ای هستند که عاقله مجرم محسوب میشوند. (رک. عاقله )
عصمت
( جزا ) در مورد جرائم راجع بمواقعه بکار می رود (مانند هتک ناموس) بعکس منافیات عفت که اعم از مواقعه و غیرآن است.
عصوبة
(فقه )بضم عین- نوعی رابطه قرابت است که بموجب آن (نزد اهل سنت )ارث برده میشود. عصبه بروزن رقبه اقرباء ذکور ازطرف پدر متوفی را گویند و الحاق زنان خویشاوند از طرف پدرمتوفی به ذکور درمباحث فقهاء الحاق حکمی است والا لغت عصبه شامل آنان نمیشود.
عصیر
( فقه) آب انگور را گویند.
عضو
درلغت هرجزء مشخص وممتاز بطور طبیعی ازبدن انسان وحیوان را گویند. مانند دست و پا وگوش و زبان و غیره و نیزفردی از جماعت یا جمعیت را گویند. (بین الملل عمومی )الف - جمعیتی (مانند دولت) که عضو یک گروه می باشند. ب- شخصی که عضو یک سازمان بین المللی است که جنبه جمعی دارد.
عضو دولت
( حقوق اداری )مامور رسمی دولت خواه کارمند دولت (مستخدم دولت) باشد خواه نه بنابراین صاحبان دفاتر اسناد رسمی عضو دولت هستند( چنانکه ماده 102 قانون ثبت تصریح کرده است) ولی مستخدم دولت نیستند. عضو دولت بیشتر در معنی مستخدم دولت بکار می رود.
عضو علی البدل
الف- عضوی که در غیاب و معذوریت متصدی اصلی کاری، قبلا برسم بدلیت برای تصدی آن کار در نظر گرفته شده است. ب- در اصطلاحات قضائی دادرسی که سمت علی البدل داشته باشد و در این اصطلاح، دادرس علی البدل هم استعمال میشود. اصطلاح کارمند علی البدل هم در همین معنی استعمال شده است( ماده 360 دادرسی مدنی).
عضو مبتدی
(استخدام )کسیکه در ابتداء ورود بخدمت رسی باید در مدت معینی بمنظورآشنائی بکار خود از طریق تجربی خدمت کند این مدت برابر ماده پنج قانون استخدام کشوری مصوب قوس 1301 شمسی جزء خدمت رسمی نیست( رک. کارآموزی ) در این اصطلاح گاهی کلمه خارجی استاژ بکار میرود.
عضو مجری قرار
(دادرسی) دادرس اصلی یا علی البدل و عضو دفتری دادگاه که در اجراء قرار صادر شده از دادگاه بصورت مباشر یا ناظر اقدام می کند و بطور اختصار اورا مجری قرارگویند (ماده 437- 450 آئین دادرسی مدنی )
عضو ممیز
(دادرسی) مستشارتمیز که مامور تهیه گزارش از پرونده میشود( ماده 550- 551 قانون آئین دادرسی مدنی و ماده 449 آئین دادرسی کیفری).
عطایا
رک. عطیه