contact
shape

ترمینولوژی

shape

حرف ب

بیطرفی مطلق

(بین الملل عمومی) هرگاه بیطرفی دولتی مقید بهیچ قید و شرط نباشد آنرا بیطرفی مطلق نامند. در مقابل بیطرفی مشروط بکار رفته است (رک. بیطرفی مشروط)

بیطرفی موقتی

رک. بیطرفی اختیاری

بیع

(مدنی- فقه) الف - تملیک عین است بعوض معلوم (ماده 338 ق- م) شرط بیع این نیست که عوض مبیع پول باشد ولی شرط این است که یکی از عوضین بعنوان ثمن داده شود (مفهوم مخالف ماده 464 ق- م) و این امر بیع را از صلح جدا می کند. ب - عمل بایع را نیز بتنهائی بیع گویند. (بر خلاف معنی بالا که بیع به مجموع عمل بایع و مشتری گفته میشود) چنانکه درباب وصیت به ایجاب موصی وصیت گفته میشود. استعمال بیع در مواد 92- 202 قانون جزا مجاز است نه حقیقت.

بیع تولیه

(فقه) هرگاه در بیع، اخبار از رأس المال نمایند و بهمان رأس المال بفروشند آنرا بیع تولیه نامند.

بیع حال

(به تشدید لام) بیع، نقد را گویند که مبیع و ثمن هردوحال می باشند یعنی برای پرداخت آنها اجلی مقرر نمیشود.

بیع حصات

(فقه) بیعی که عاقد با انداختن سنگریزه و اصابت آن به کالا قصد انشاء خود را اعلان میکرد و بیع را واقع می ساخت (مفتاح الکرامه - جلد متاجر- صفحه 154- 160) اعراب جاهلیت این بیع را داشتند و دراسلام منع شد.

بیع خیار بشرط رد ثمن

(فقه – مدنی) مرادف بیع شرط است (رک. بیع شرط)

بیع خیاری

مرادف بیع شرط است (رک. بیع شرط)

بیع دین به دین

رک. فروش بوعده

بیع ربوی

(فقه) بیعی که مشخصات ذیل را دارا باشد: الف - عوض و معوض ازیک جنس باشند مثل اینکه هر دوگندم و یا یکی گندم و دیگری جو باشد. ب- عوض ومعوض قابل کیل یا وزن باشد یعنی عرفأ بکیل ویا وزن مبادله شوند. در گردو ربا نیست زیرا عرفا بعدد فروخته میشود. ج - یکی از متعاملین از دیگری اضافه بخواهد مثل اینکه صد من گندم را با صد و ده من گندم مبادله کند.

بیع سلف

(مدنی- فقه) مرادف بیع سلم است و آن بیعی است که ثمن حال و مبیع مؤجل باشد. باختصار سلف گفته می شود اسم عامیانه آن (پیش خرید - پیش فروش) است از راه این بیع اغلب واسطه های فروش حاصل زحمت تولید کنندگان را یغما کرده و بار مصرف کننده را سنگین می کنند و نظارت در این گونه معاملات شرط عدالت اجتماعی است.

بیع سلم

(مدنی- فقه) بیعی است که ثمن حال و مبیع مؤجل باشد. اسم دیگر آن بیع سلف است و باختصارسلم وسلف گویند.

بیع شایع

(فقه) بیعی که یکی از عوضین مسکوک طلا یا مسکوک نقره (در ازمنه ای که پول رایج محسوب می شد) باشد اگر عوضین هر دو مسکوک طلا یا نقره باشند آنرا بیع صرف نامند و اگرهیچیک ازعوضین مسکوک طلا یا نقره نبود آنرا بیع مقابضه می نامیدند.

بیع شخصی

رک. بیع کلی

بیع شرط

(مدنی- فقه) درعقد بیع متعاملین میتوانند شرط نمایند که هرگاه بایع در مدت معینی تمام یا مثل ثمن را بمشتری رد کند خیار فسخ معامله را نسبت بتمام مبیع داشته باشد وهمچنین می توانند شرط کنند که هرگاه بعض مثل ثمن را رد کرد خیار فسخ معامله را نسبت بتمام یا بعض مبیع داشته باشد و در هرحال حق خیار تابع قرارداد متعاملین خواهد بود.... (ماده 458 ق – م)

بیع صرف

(فقه) بیع هریک از طلا و نقره (اعم از مسکوک و غیر مسکوک) بیکدیگر را گویند.

بیع عقدی

(فقه) بیعی که ایجاب و قبول آن لفظی باشد (این اصطلاح در مقابل بیع معاطات استعمال شده است) درحقوق مدنی کنونی شرط تحقق بیع عقدی این نیست که ایجاب و قبول آن از لفظ باشد و اساسا بیع بدو قسم عقدی و غیرعقدی تقسیم نمیشود. در فقه، بیع معاطات را عقد نمیدانند بلکه آنرا یکنوع تراضی میدانند (رک. تراضی) بیع معاطات در فقه یک تراضی جائز است ومشمول اصالة اللزوم درعقود نمیشود (قول مشهور)

بیع عینه

رک. عینه

بیع غائب

(فقه) هرگاه مبیع در مجلس عقد حاضر نباشد و باعتماد مشاهده سابق یا توصیف بایع یا ثالث عقد واقع شود این بیع را باعتبار غائب بودن مبیع از مجلس عقد، بیع غائب نامیده اند.

بیع غرری

(مدنی- فقه) بیعی است که یکی از طرفین آن باوجود اینکه احتمال وجود زیان خود را در آن بیع میدهد اقدام بواقع ساختن عقد بیع نماید مثل اینکه مبیع مجهول است با این وصف اقدام ببیع مال مجهول نماید (رک. غرر)