contact
shape

ترمینولوژی

shape

حرف ح

حابس

(فقه) کارمندی که از طرف حکومت بکارهای راجع بدخل و خرج مملکت گماشته می شد.

حاشیه

رک. نسب (ضابطه نسب)

حافظ

شض امینی که در اجراء احکام یا اسناد مال توقیف شده بدست او بامانت سپرده میشود (ماده 36 -37- 39 تا 42 آئین نامه اجراء اسناد رسمی و ماده 645 - 647 اصول محاکمات قدیم)

حاکم

(فقه) الف - قاضی را گویند. درهمین معنی مقررات جدید کشور هم این اصطلاح را بکار برده است (اصل 83 متمم قانون اساسی) ب - بمعنی دلیل حاکم (رک. حکومت) ج - کسیکه در دعوی محکوم له واقع شده در اینصورت طرف او را محکوم گویند پس حاکم و محکوم یعنی محکوم له و محکوم علیه این معنی در اصطلاحات قضائی کنونی هم بهمین ترتیب استعمال میشود. د- فقیه جامع الشرائط که علاوه برسمت قضاء وسمت دادستان سمت محتسب بمعنی عام آنرا دارا بوده و دارای صلاحیت اداری وسیعی است. (مدنی – دادرسی) الف - دادرس دادگاه شرع (حکم تمیزی شماره 3783 مورخ 30- 8 - 19 شعبه یک درمورد ماده 79 قانون مدنی) ب - حاکم بمعنی قاضی دادگاه شهرستان (حکم تمیزی شماره 2783 مورخ 30 - 8 - 19 راجع بمرجع تقاضای عزل قیم و مرجع رسیدگی بخیانت متولی و درخواست ضم امین) ج - بمعنی مجموعه ای ازمناصب دادستان شهرستان وحاکم دادگاه شهرشان (ماده 79 قانون مدنی و ماده هشتم قانون اوقاف 3 - 10- 1313 و ماده 61 نظامنامه قانون اخیر مصوب 13- 2- 1314 و ماده 108 قانون امور حسبی) د - دادرس دادگاه (ماده 1187 قانون مدنی) ه - دفتر دادگاه (ماده 387 قانون مدنی و710 دادرسی مدنی) (حقوق اداری) نماینده وزارت کشور درحوزه شهرستان (بند هفتم ماده 645 دادرسی مدنی) و بهمین معنی در کلمه نائب الحکومه بکار رفته است. بمعنی اعم از فرماندار و بخشدار هم بکار رفته است (تبصره سوم از ماده سوم قانون توسعه معابر 1312 که فعلا منسوخ است) * در امور حسبی علی القاعده حاکم مجهول بر دادستان شهرستان است و خلافش محتاج بدلیل است (ماده 56 قانون مدنی)

حاکم جور

(فقه) کسیکه منصبی از مناصب مربوط بمشاغل عمومی را بدون اینکه مشمول اذن شرعی باشد تصدی کند.

حاکم شرع

(فقه) پیشوای دین و نواب عام وخاص او که بحکومت منصوب شوند.

حاکم شهـر

(حقوق اداری) اصطلاح قدیمی است و بجای شهردار استعمال می شد (قانون بلدیه 1325 قمری منسوخ)

(شرائط) حاکم

(فقه) یعنی اموری که داشتن آنها در قاضی لازم است مانند اجتهاد - عقل - بلوغ - ایمان - عدالت و مانند این ها از رندی پرسیدند اصول دین چند تا است گفت: هفت تا توحید و نبوت ومعاد و عدل و امامت و رحم ومروت! شاید اگر بجد نتوان گفت بر مشرب رندی بتوان گفت که علاوه برشرائطی که برای حاکم گفته اند در هر حال دو شرط دیگرلازم است: کیفیت در حکومت و ظرفیت در حاکم.

حاکمیت

(حقوق اساسی) قدرت سیاسی دولت که در دست حکومت می باشد. (بین الملل عمومی - حقوق عمومی) استقلال مطلق وآن صفتی است که بموجب آن دولتی تحت سلطه دولت دیگر قرار نگرفته باشد.

حاکمیت اراده

(مدنی) مرادف استقلال اراده است. (رک. استقلال اراده)

حالت حقوقی

(مدنی) حالاتی که موضوع یک حکم قانونی باشند و قصد، عنصر سازنده آنها نمی باشد مانند حجر، بلوغ، جنون، صغر، اسم، تابعیت وغیره مثلا اتلاف درقانون مدنی (ماده 328 ق- م) که متوقف برتحقق قصد نیست یک حالت حقوقی بمعنی بالا بشمار می رود. اصطلاح بالا در مقابل عمل حقوقی بمعنی عام استعمال می شود (رک. عمل حقوقی)

حبس

(حقوق مدنی) نوعی از عقود احسان است (بعضی از فقهاء آنرا عقد نمی دانند )که با وقف از جهات ذیل فرق دارد: 1- ملک محبوس از مالکیت حبس کننده خارج نمیشود هرچند که برای حبس مدت معین نشود (و این را حبس مطلق گویند) در اینصورت مادام که عین باقی است نمیتوان از حبس عدول کرد مثلا اگر اتومبیلی را حبس کنند برای مدرسه ای و اتومبیل بعدا فرسوده شود و اوراق گردد مصالح اتومبیل ملک حابس خواهد بود وحال اینکه وقف چنین نیست. 2- میتوان برای حبس مدت معین نمود ولی در وقف نمیتوان مدت معین کرد. در این صورت مال محبوس پس از انقضاء مدت به ملکیت کامل مالک یا ورثه عودت می کند. 3- اگر حبس مالی کنند و مدت معین ننمایند به محض فوت حابس ملک جزء ترکه شده وحبس از بین میرود حبس باین معنی قسیم وقف وعمری و رقبی و سکنی است (ماده 41ببعد قانون مدنی) حبس کننده را حابس گویند و مال مورد حبس را محبوس نامند و کسیکه حبس بنفع او شده محبوس علیه نامیده میشود. ممکن است محبوس علیه شخصی حقیقی یا حقوقی باشد ویا شخص نباشد مانند حبس بنفع مدرسه یا مسجد. اختلاف وقف و حبس بطور اجمال در ماده 27 قانون ثبت 1310 و ماده 19 قانون اصلاح قانون مالیات برارث ونقل و انتقالات بلاعوض مصوب 23- 12- 35 دیده میشود. (حقوق جزا) سلب آزادی و اختیار نفس درمدت معین یا نامحدود بطوریکه در زمان آن، حالت انتظار ترخیص وجود نداشته باشد و اگر حالت انتظار وجود داشته باشد آنرا توقیف گویند نه حبس (ماده 108- 114 قانون ثبت و ماده 59 قانون تسریع محاکمات) گاهی بجای توقیف بغلط کلمه حبس بکار رفته است (ماده 743 دادرسی مدنی) (آئین دادرسی مدنی) سلب آزادی تن محکوم علیه که در مدتهای قانونی پس ازابلاغ حکم (یا ابلاغ اجرائیه ثبتی) طوعأ آنرا اجراء ننموده ودرموعد قانونی عرضحال اعسار بدادگاه صلاحیتدار تقدیم ننموده است این نوع حبس درقانون اسلام هم وجود دارد: لی الواجد یحل عقوبته و عرضه (حدیث)

حبس ابد

(قانون جزا) حبس در مدت عمرمحکوم را گویند و در فقه حبس دائمی و حبس مخلد درهمین معنی بکار رفته است.

حبس انضباطی

(حقوق اداری) حبسی که بصورت کیفر انضباطی مقررشود ماده 24 قانون کیفر بزه های مربوط براه آهن مصوب 1320 (رک. تخلف انضباطی - کیفر انضباطی)

حبس با خدمت

رک: حبمی باکار

حبس با کار

(جزا) حبسی که محکوم علیه بحبس ،مجبور بانجام کارهائی که برای او معین می شود باشد. در مقابل حبس مجرد وحبس عادی (بدون کار) بکار رفته است دراصطلاح دیگر حبس با خدمت نامیده میشود (ماده 289- 298 قانون دادرسی و کیفر ارتش) (رک. حبس عادی - اعمال شاقه)

حبس تادیبی

(جزا) حبسهائی که برای جرائم جنحه مقرر شده باشد (رک. جنحه)

حبس تکدیری

(جزا) حبسی که برای امورخلافی مقرر شده باشد (رک. خلاف)

حبس دائم

(جزا) مرادف حبس ابد است (رک. حبس ابد)

حبس عادی

(جزا) در مقابل حبس باکارو حبس مجرد استعمال میشود (ماده 289-421 - 298 قانون دادرسی وکیفر ارتش)